وقتی پرستار جوان یکی از بیمارستان‌های تهران در جریان تصادف دچار مرگ مغزی شد، خانواده‌اش بزرگ‌ترین تصمیم زندگی‌شان را گرفتند و با رضایت آنها، اعضای بدن او به بیماران نیازمند اهدا شد.

پرستار جوان فرشته نجات 5بیمار شد

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری، همه اعضای خانواده حسینی چشم‌انتظار بودند که ندا به همراه شوهر و دختر 2ساله‌اش از راه برسند و تعطیلات عید کنار هم باشند. ندا، پرستار 31ساله بیمارستان مردم در تهران بود اما خانواده‌اش در شهرستان کازرون زندگی می‌کردند و قرار بود برای تعطیلات نوروز به کازرون بروند اما حادثه‌ای هولناک، سفر آنها را ناتمام کرد. حسین حسینی، برادر ندا در می‌گوید: خواهرم برای اینکه به کازرون بیاید و بتواند مدت زیادی را کنار خانواده بماند، تا قبل از آمدنش به‌صورت 2شیفت در بیمارستان کار می‌کرد.

قبل از آمدن هم با همه فامیل و دوستانش در کازرون هماهنگ کرده بود که همدیگر را ببینند. او ادامه می‌دهد: آنها 7فروردین از تهران با ماشین خودشان به سمت کازرون راه افتادند. چون تازه ماشین خریده بودند و تجربه سفر جاده‌ای با ماشین را نداشتند، نگران شدیم اما گفتند که در بین راه، شب را در اصفهان می‌مانند و یکسره به شیراز نمی‌آیند. این موضوع خیال ما را راحت کرد و منتظر ماندیم که آنها برسند.



سفر تلخ


در هفتمین روز از تعطیلات نوروز بود که پرستار جوان به همراه همسر و دختر 2ساله‌شان به نام دلوین سوار ماشین شدند و دل به جاده زدند. طبق قولی که به خانواده داده بودند، شب را در اصفهان ماندند و فردای آن روز، یعنی در 8فروردین، ساعت 8صبح از خواب بیدار و آماده حرکت به‌سوی شیراز شدند.


برادر ندا ادامه می‌دهد: از وقتی آنها از اصفهان به سمت شیراز راه افتادند به خواهرم پیام می‌دادم و جویای حالشان بودم. خواهرم در آخرین پیام گفت که خوبند و ساعت 11 از مسیر آزادراه جدید اصفهان- شیراز به راه افتاده‌اند. آنها به سمت کازرون در حرکت بودند که ظاهرا نزدیک شهررضا با توجه به بالابودن سرعت ماشین و خواب‌آلودگی همسر خواهرم، او ترمز شدیدی گرفته و نتوانسته خودرو را کنترل کند و دقیقا در جایی که گاردریل وجود نداشته، ماشین از جاده خارج شده و به صخره برخورد کرده است.

طبق گفته شاهدان، دلوین از خودرو به بیرون پرت شده و در همان زمان به‌دلیل شدت جراحاتی که به سر، سینه و اندام‌های داخلی‌اش وارد شده، از دنیا رفته است. اما خواهرم و دامادمان همچنان داخل ماشین بوده اند. مرد جوان توضیح می‌دهد: وقتی خواهرم را از خودرو بیرون آورده‌اند هوشیار بوده و با جیغ و داد، سراغ دخترش را می‌گرفته است. اما کمی بعد حالش بد شده و بعد از 50دقیقه اورژانس خواهرم را با سطح هوشیاری پایین به بیمارستان رجایی شیراز منتقل کرده است. دامادمان اما در این حادثه فقط دچار شکستگی و جراحت شده بود.



ضربه مغزی


همزمان با انتقال زن جوان به بیمارستان، معاینات اولیه نشان داد که او دچار ضربه شدید مغزی شده است. از طرفی اندام‌های داخلی او نیز به‌شدت آسیب دیده و دست راستش از 3ناحیه شکسته بود. برادر ندا می‌گوید: خواهرم در ابتدا تحت عمل‌های داخلی قرار گرفت. این معالجات باعث می‌شد که ما خیالمان راحت باشد که روند طبیعی درمان در حال طی‌شدن است. بعد قرار شد که دست خواهرم عمل شود. روزی که او را از ‌آی‌سی‌یو به اتاق عمل بردند، من دیدم که اشکی از گوشه چشم خواهرم آمد و او دست چپش را 3بار تکان داد.

این عکس‌العمل مرا خوشحال کرد و خیالم راحت شد که خواهرم حتما خوب خواهد شد. اما در اتاق عمل با توجه به سطح هوشیاری پایینی که داشت، دکتر بیهوشی تشخیص داد که نباید عمل شود و دوباره او را به آی‌سی‌یو منتقل کردند. این مسئله باعث شد که من نگران شوم اما از واکنش خواهرم و تکان‌دادن دستانش خیالم راحت بود و فکر می‌کردم که چند روز بعد وقتی اوضاع بهتر شود، دستش را نیز عمل خواهند کرد.



خبر بد


زن جوان چند روز در بیمارستان تحت درمان بود و در این مدت تلاش پزشکان برای نجات جانش ادامه داشت اما سطح هوشیاری او پایین‌تر از آن بود که امیدها را برای خارج‌شدنش از کما زنده نگه دارد. برادرش ادامه می‌دهد: روز 16فروردین در بیمارستان بودم که متوجه شدم عموهایم بیشتر از روزهای دیگر ناراحت و پریشان و غمگین به‌نظر می‌رسند. من از این وضعیت احساس نگرانی کردم اما هرچه سؤال ‌کردم جوابی نمی‌گرفتم. به آی‌سی‌یو رفتم که پرستاری نزد من آمد.

با نگرانی و گریه جویای حال خواهرم شدم و او گفت یکی از رگ‌های سر خواهرم پاره شده و این آسیب باعث مرگ مغزی او شده است. او می‌گوید: من کاملا با مقوله مرگ مغزی آشنا بودم و می‌دانستم که خواهرم پر کشیده و دیگر برنخواهدگشت. با پدر و مادرم تماس گرفتم و خواستم به شیراز بیایند. خواهرم سال91 وقتی در بیمارستانی در شیراز کار می‌کرد کارت اهدای عضو گرفته و به من سپرده بود که اگر روزی اتفاقی برایش افتاد حتما از آن کارت استفاده کنم.

از سوی دیگر در سال91 پسر دایی‌ام که تک پسر بود مانند خواهرم که تک دختر بود، نیاز به پیوند قلب داشت اما یک روز قبل از اینکه برایش قلب پیوندی پیدا شود، جان خود را از دست داد و من می‌دانستم که اهدای عضو و دادن جان دوباره به بیماران نیازمند پیوند اعضا چقدر اهمیت دارد. با مشورت پدر و برادر و مادرم تصمیم گرفتیم که اعضای خواهرم را اهدا کنیم. روز 17فرودین رضایت دادیم و روز 18فروردین اعضای بدن ندا در بیمارستان بوعلی‌سینا در شیراز اهدا شد و به 5نفر زندگی دوباره داد. ندا تنها خواهرم بود و جای خالی او بدجوری ما را اذیت می‌کند اما وقتی به این فکر می‌کنیم که اکنون5نـفر به واسطه خواهـرم زنــدگـــی دوباره دارند، کـمـی آرام می‌شویم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha